آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه سن داره

آرتین

17 ماهگی

دوستای نازنین سلام.ما برگشتیم با یک تاخیر طولانی و کلی دلتنگی برای نینیها و خاله های گلم دلیل غیبتمون این بودکه به خاطر تغییراتی که مخابرات تو کابلای تلفنا میداد تا یکی دو روز پیش تلفن و نتمون قطع بود ولی تو این پست مروری گذرا میکنیم به خاطرات این ماه: دو روز بعد از برگشتن از مسافرت منو مامانی با خاله طراوت، خاله رویا و النا جون رفتیم ایل گلی . موقع برگشتن من تو بغل مامانی بودم و مامانی موقع رد شدن از جوب پاش پیچ خورد و  افتاد رو زمین. خدارو شکر چون مامانی منو خیلی محکم گرفته بود اتفاقی برام نیفتاد ولی پای مامانی شدیدا درد میکرد و ورم کرده بود. بردیمش بیمارستان و بعد از کلی عکسو معاینه پاشو آتل گچی گرفتن.بعدش بابایی هرچی به ما...
9 مهر 1392

دلنوشته های مامانی+عکسای آتلیه 17 ماهگی

پرنس زیبای من، آرتین نازنینم هر روز که میگذره بیشتر عاشقو وابستت میشم. همیشه نگرانیم از اینه که وقتی بزرگتر شدی بازم اینجوری میمونم یا وابستگیم کمتر میشه؟ پریروز اول مهر بود. همیشه اول مهر برام یه حالو هوای دیگه داشت.حالو هوای درسو مدرسه و دانشگاه. ولی تقریبا 3 سالی میشه که اول مهر تو خونه بودم .امسال برخلاف میلم تو رودروایسی موندم و مجبور شدم کار تدریس تو دبیرستانو قبول کنم و بعد از سالها دوباره اول مهر برم مدرسه.شب  نتونستم از استرس بخوابم.با اینکه تو رو پیش کسی میذاشتم (مامان جون) که همه جوره بهش اعتماد دارم و میدونستم که شاید خیلی بیشتر از من مواظبت باشه ولی دلشوره مادرانه کلافم کرده بود.تو راه مدرسه همش به این فکر میکردم که کی میش...
3 مهر 1392

16 ماهگی+مسافرت...

16 مرداد 92 من 16 ماهه شدم و دو روز بعدش یعنی18 مرداد مصادف با عید سعید فطر ما به همراه داداش امین و داداش فرزین(پسر خاله های عزیزم) و خانمای گلشون رفتیم به یه سفر 1 روزه صبح ساعت 8 راه افتادیم سمت قلعه بابک. توی راه صبحونه خوردیمو ظهر رسیدیم مقصد. هوا بسیار خنک بود و نم نم بارون میبارید. طوری که بدون لباس گرم نمیشد رفت تو هوای آزاد. همچین هوای خنکی وسط مرداد ماه واقعا نعمت بود. جای همه خالی تو اون هوای مطبوع میون جنگلای ارسباران بساط نهارو پهن کردیم بعد نهار راه افتادیم به طرف جلفا و توی راه کلی از مناظر زیبا لذت بردیم.حدودای ساعت 2 نصف شب رسیدیم تبریز دوشنبه 21 مرداد 92 هم به همراه خاله و عمو پرویز، دادش امین...
8 شهريور 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد